داستان سعدِوفا



سعدِوفا

ارائه کننده آموزش های الکترونیکی با بهره گیری از ابزارهای کارآمد در قالب فیلم ویدئویی، پادکست، ترجمه کتابهای کاربردی به منظور کمک به رشد، توسعه و موفقیت مدیران و کارکنان به عنوان روح حیاتبخش کسب و کارها.


داستان سعدِوفا

حرف ‌های ما هنوز ناتمام

تا نگاه می‌کنی

 وقت رفتن است

بازهم همان حکایت همیشگی

پیش از آنکه باخبر شوی

لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود

         آی .........

ای دریغ و حسرت همیشگی

         ناگهان

چقدر زود دیر می‌شود.


این شعر زیبای مرحوم قیصر امین‌پور، به‌زیبایی، داستان سعد وفا را شرح می‌‌دهد.

حسرتی که بر دل ماند، خواهش دوست عزیزی که برای استجابتش، به امید زمان مناسب و شرایط مساعدتر بودم و فرصتی که از دست رفت...


در یک دورهمی گرم دوستانه، در زمستانی نه چندان سرد پیش از شروع بیماری کرونا، دوستی قدیمی از دوران دانشجویی، ازمن سراغ بازار کار مناسب را می‌گرفت. از آن جا که فکر می‌کرد من در دنیای کارآفرینی و کسب‌و‌کار غرق شده‌ام و از اخبار این بازار آگاهی دارم، می‌پرسید که چه فرصت های شغلی را می‌توانم به او معرفی کنم.

من در حالیکه یک سری جواب ‌های دم دستی  به او می‌دادم، در پس زمینه ذهنم، اهداف و ایده ‌های خام زیادی را مرور می‌کردم که در نظر داشتم پس از پخته شدن، در زمان مناسب، با او و بقیه در میان بگذارم.

دوستم از کارمند بانک بودن و حقوق و مزایای نسبتاً خوبش تعریف می‌کرد و من در ذهنم به او پاسخ می‌دادم: عزیزِ من، حیف تو و آدم های خلاق و توانمندی مانند تو نیست که خودتان را به یک سری شغل‌ و کارهایی که دیگران بنیان آنها را گذاشته و تعریفشان کرده‌اند، محدود کنید؟

او می‌گفت: فلانی معاون مدرسه شده است با کلی مسئولیت‌های مختلف و کارهای خارج از حیطه وظایفش، اما با حداقل حقوق و مزایا و من به راهکارهای بهتری که برای کار، بدون بیگاری کشیدن وجود دارد فکر می‌کردم.

دوستم از شغل‌های کلیشه‌ای موجود حرف می‌زد و من در ذهنم فکر می‌کردم: تو و امثال تو که در یکی از بهترین دانشگاه های ایران، یکی از سخت‌ترین رشته‌های دنیا را خوانده ‌اید، شما که آنالیز حقیقی و جبر ریمانی را می‌فهمید، ای کاش در کنار این‌همه قضیه و اثبات، چند واحد درس کسب‌کار هم گذرانده بودید. آن ‌وقت، هرگز، معطل نمی‌ماندید که دیگران برای شغل شما تصمیم بگیرند و به راهی که خودشان دوست دارند، شما را سوق دهند.


دوستم از اشتیاقش برای پیداکردن یک شغل خوب می‌گفت و من به ایجاد یک شغل خوب فکر می‌کردم. او از یک شغل ثابت حرف می‌زد و من به لزوم ایجاد تغییر می‌رسیدم. او حرف می‌زد و من در ذهنم فکر می‌کردم.....


در پایان صحبت ها، چند راهکار سمبل شده و فوری به او دادم و اصل حرف هایم در ذهنم باقی ماند. سکوت کردم و با خودم گفتم: ایده‌ های من هنوز خیلی خام هستند، باید روی آن‌ها فکر کنم و پس از این که به حدی رسیدند که قابلیت اجرایی داشتند، از دوستانم دعوت می‌کنم که در یک دورهمی دیگر، داستان‌هایی از روش‌ های پول درآوردن بگوییم و بشنویم. شبیه درس خواندن‌های دورهمی شب امتحان و پروژه های سنگین الگوریتم نویسی، با همفکری یکدیگر، حتما به راهکارهایی خواهیم رسید که مناسب خودمان باشد، با گروه خونیمان جور در بیاید و بشود روی آنها حساب باز کرد.

اما من غافل بودم. غافل از دست تقدیر، غافل از زمانی که خیلی زود، دیر می‌شود.

چند ماه پس از آن دورهمی ساده که میزبان آخرین تصاویر و خاطرات با هم بودنمان بود، ناگهان خبری رسید از یک رفتن نابه‌هنگام و بی خداحافظی، سفری بی بازگشت که با تصادفی تلخ در‌هم آمیخت و داستانی ناتمام از خود به‌جا گذاشت. دوستم رفت بدون آن که فرصتی پیدا کنم تا تراوشات ذهنیم را با او درمیان بگذارم و یک گفت‌و‌گوی درست و حسابی درباره کسب‌و‌کار و اصول و قواعدش با هم داشته باشیم. راهی که نپیموده تمام شد و یک حسرت عمیق برایم برجای گذاشت.

نام سعدِوفا از اسم دوست گرفته شده‌است تا یادآور این باشد که هرچند این ماجرا با یک حسرت عمیق شروع شده ولی قرار است تا حد توان، کمکی برای کم کردن حسرت‌ها باشد. حسرت‌هایی که شاید اگر بلد راه  و راهنمایی وجود داشته باشد، اصلا به وجود نیایند و یا عمیق نشوند.


زبان سعدِوفا داستان است. داستان خودمان و داستان دیگران، دیگرانی که تلاش کردند با استفاده از اصول کسب‌و‌کار، قبایی اندازه خودشان بدوزند و در جایگاه اصلی خود قرار گیرند.


در سعدِوفا، هرکدام ازما، داستان خودمان را اما از دیدگاه مخاطبانمان، تعریف خواهیم کرد. آن چیزی را خواهیم گفت که به درد دیگری بخورد، دردی از کسب او را دوا کند یا راه‌حلی برای چالش‌ ها و دردسرهایش باشد.

لزومی ندارد که همه از داستان ما خوششان بیاید یا با آن موافق باشند، مهم این است که در داستان ما حقیقت وجود داشته باشد، حقیقتی محرک و برانگیزاننده، حقیقتی که مشکلی را حل کند یا راهکاری را پیشنهاد دهد.

و در آغاز، ما تعدادی از داستان‌ها و آموخته ‌های خودمان را، که می‌پنداریم برای تقویت روح انسانی کسب‌و‌کار مفید است، در سعدِوفا می‌گذاریم. ولی بسیار مشتاقیم که داستان‌های شما را هم بخوانیم و از هم یاد بگیریم. چرا که در این داستان ‌ها، ما با هم گفتگو می‌‌کنیم، در دنیای تجربه های یکدیگر شریک می‌شویم، از زمین خوردن‌های همدیگر غمگین شده و با برخواستن‌های دوباره، شادی می‌کنیم.

ما به نام دوست شروع کردیم. به این امید که راهی ناتمام یا حسرتی همیشگی بر دل کسی باقی نماند و در این راه، اگر کسی خواهان محتوایی از سعدِوفا بود و به هردلیلی، مانعی از جنس پول داشت، حتما با ما در تماس باشد. با هم راهی برایش پیدا خواهیم کرد.

     و این قصه ادامه دارد.............